شاهد وبیّنه آوردن و گرفتن. (ناظم الاطباء). دلیل آوردن. گواه کردن. گواه آوردن: گواه می گیرم خداوندتعالی را بر نفس خود به آنچه نبشتم و گفتم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319). بوسهل و بونصر آن سوگندنامه پیش داشتند خواجه آن را به زبان براند و پس بر آن خط خویش نبشت و بوسهل را گواه گرفت. (ایضاً تاریخ بیهقی ص 149). و خط خویش زیر آن نویسد و گواه گیرد که بر آن حکم کار کند. (ایضاً تاریخ بیهقی ص 148). گفت (پیرزن صاحب زمین) چنانکه مسجد را می باید خط بر باید کشید تا من بر وقف نامه گواه گیرم و درخت بسیار است دراین باغ بباید برید و سقف مسجد را از آن ترتیب بایدکرد. (تاریخ بیهق)، مناجات کردن. (ناظم الاطباء). و رجوع به گواه کردن و گواه آوردن شود
شاهد وبیّنه آوردن و گرفتن. (ناظم الاطباء). دلیل آوردن. گواه کردن. گواه آوردن: گواه می گیرم خداوندتعالی را بر نفس خود به آنچه نبشتم و گفتم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319). بوسهل و بونصر آن سوگندنامه پیش داشتند خواجه آن را به زبان براند و پس بر آن خط خویش نبشت و بوسهل را گواه گرفت. (ایضاً تاریخ بیهقی ص 149). و خط خویش زیر آن نویسد و گواه گیرد که بر آن حکم کار کند. (ایضاً تاریخ بیهقی ص 148). گفت (پیرزن صاحب زمین) چنانکه مسجد را می باید خط بر باید کشید تا من بر وقف نامه گواه گیرم و درخت بسیار است دراین باغ بباید برید و سقف مسجد را از آن ترتیب بایدکرد. (تاریخ بیهق)، مناجات کردن. (ناظم الاطباء). و رجوع به گواه کردن و گواه آوردن شود
گرفتن کرانه و طرف و لبۀ چیزی، به یک سو نشستن. (آنندراج). گوشه نشینی کردن و خلوت گزیدن. (ناظم الاطباء). انزوا گزیدن. منزوی شدن. انزوا جستن. اعتزال. اعتکاف. عکوف. انتباذ. اعتکال. اجتناب. کنجی گزیدن. در از خلق به روی خود بستن: روم گوشه ای گیرم اندر جهان مگر خود بزودی سرآید زمان. فردوسی. دی ماه فناست پند بپذیر چون بلبل و نحل گوشه ای گیر. خاقانی. یا چو غریبان پی ره توشه گیر یا چو نظامی ز جهان گوشه گیر. نظامی. من چو آن سلطان گرفتم گوشه ای چون به معنی داد ما را توشه ای. عطار (از مقدمۀ تذکرهالاولیاء). گوشه گرفتم ز خلق و فایده ای نیست گوشۀ چشمت بلای گوشه نشین است. سعدی. گوشه گیر ای یار یا جان در میان آور که عشق تیربارانی ست یا تسلیم باید یا حذر. سعدی. عقل دیوانه شد آن سلسلۀ مشکین کو دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست. حافظ. نقش می بستم که گیرم گوشه ای زان چشم مست طاقت و صبر از خم ابروش طاق افتاده بود. حافظ
گرفتن کرانه و طرف و لبۀ چیزی، به یک سو نشستن. (آنندراج). گوشه نشینی کردن و خلوت گزیدن. (ناظم الاطباء). انزوا گزیدن. منزوی شدن. انزوا جستن. اعتزال. اعتکاف. عکوف. انتباذ. اعتکال. اجتناب. کنجی گزیدن. در از خلق به روی خود بستن: روم گوشه ای گیرم اندر جهان مگر خود بزودی سرآید زمان. فردوسی. دی ماه فناست پند بپذیر چون بلبل و نحل گوشه ای گیر. خاقانی. یا چو غریبان پی ره توشه گیر یا چو نظامی ز جهان گوشه گیر. نظامی. من چو آن سلطان گرفتم گوشه ای چون به معنی داد ما را توشه ای. عطار (از مقدمۀ تذکرهالاولیاء). گوشه گرفتم ز خلق و فایده ای نیست گوشۀ چشمت بلای گوشه نشین است. سعدی. گوشه گیر ای یار یا جان در میان آور که عشق تیربارانی ست یا تسلیم باید یا حذر. سعدی. عقل دیوانه شد آن سلسلۀ مشکین کو دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست. حافظ. نقش می بستم که گیرم گوشه ای زان چشم مست طاقت و صبر از خم ابروش طاق افتاده بود. حافظ